در ديدگاههاي عصبي- زيستي رابطهي بين هوش و سيستم عصبي مثل فيزيولوژي دستگاهعصبيومغزبررسي ميشود. بعضي از نظريهپردازان مانند هب، كتل و هورن معتقدند بين توانمنديهايي كه از طريق كسب دانش و مهارت به دست ميآوريم با آن دسته از توانمنديهايي كه به استعداد ذهني نياز دارد تفاوت وجود دارد. اين دانشمندان معتقدند هوش تركيبي است از تعدادي توانايي و قابليت متفاوت و از تعامل و تركيب اين توانمنديها و قابليتها هوش كلي به وجود ميآيد. اين نظريهپردازان معتقدند هوش تشكيل شده از دو نوع هوش سيال و هوش متبلور.
اين حد مشخص در نمونهگيريهاي مختلف، با توجه به نوع آزمون و جامعهٔ آماري كه بهرهٔ هوشي به صورت نسبي نسبت به آن سنجيده ميشود ،متفاوت است. اما باز هم به صورت معمول ميتوان ۱۳۰ را عددي دانست كه در بيشتر آزمونها مرز تيزهوشي فرض ميشود و به افرادي كه بهرهٔ هوشي بيش از اين مقدار را داشته باشند تيزهوش گفته ميشود. آزمونهاي هوش بر مبناي جامعه آماري و شرايط خاص آن جامعه آماري تنظيم ميشود و لزوماً نميتواند براي تمامي جوامع يك هوش بهر را اختصاص دهيم.
تدوين چنين چارچوبي تنها از عهده كساني برمي آيد كه از هوش فرهنگي بالايي برخوردار باشند. بر اساس يافتههاي جدول {8|eight}، چون سطح معناداري آزمون برابر با 037/{0|zero} و از 05/{0|zero} كمتر و مقدار ضريب همبستگي نيز مثبت است، چنين ميتوان استنباط كرد كه با افزايش هوش اجتماعي، عملكرد شغلي مديران افزايش مييابد. بنابراين، با اطمينان {95|ninety five}% ميتوان بيان داشت كه بين هوش اجتماعي و عملكرد شغلي (وظيفهاي و زمينهاي) مديران كتابخانههاي آستانقدسرضوي، رابطه مستقيم و معناداري وجود دارد.
يكي از روشهاي رايج براي اندازهگيري بهره هوشي در ايران استفاده از ابزار ماتريسهاي پيشرونده رِيوِن است. معمولاً در دورههاي مختلف سني اين آزمون از افراد گرفته ميشود و اين بدين معني است كه سن فردي كه تستها را تكميل ميكند در ارزيابي بهره هوشي اهميت بالايي دارد.[۳]كه در اين تست بالاترين طبقه، طبقه بهره هوش بالاي ۱۲۷ هست كه جزو افراد ممتاز و نخبه قرار ميگيرند. بُعد انگيزشي (يا عاطفي) هوش فرهنگي بر اهميت نگرش يا انگيزش فرد نسبت به تعاملات بين فرهنگي تاكيد دارد (ارلي و انگ، 2003). مثلا كنجكاوي (ميل به شناخت فرهنگ بيگانه)، براي كشف و رفتار در موقعيتهاي بين فرهنگي ضروري است (برلاين، 1960، ارلي و انگ، 2003، تامس، 2006). خودباوري نيز كه از ديگر مؤلفه هاي بُعد انگيزشي هوش فرهنگي است، به عنوان قضاوت فرد از توانمنديهاي خود در نيل به سطح معيني از اهداف تعريف مي شود (بندورا، 1986، بندورا، 1997).
لازم است به اين نكته اشاره كنيم كه با وجود اينكه نظريه هوش اسپيرمن نظريه دوعاملي نام دارد اما او بيشتر بر يك عامل منحصربهفرد به نام هوش عمومي تأكيد ميكرد كه در تمامي فعاليتهاي ذهني و رفتارهاي هوشمندانه موثر و دخيل است. بعضي از روانشناسان مانند وكسلر، گاردنر، استنبرگ معتقدند كه هوش فراتر از يك قابليت عمومي و منفرد است از اين رو در الگوهايي كه درباره هوش ارائه دادهاند به چندگانگي هوش اشاره كردهاند. وكسلر معتقد است هوش شامل پنج حوزه توانايي درك مطلب كلامي، بصري-فضايي، استدلال سيال، حافظه فعال و سرعت پردازش است. گاردنر هوش را متشكل از 9 نوع توانايي مستقل از يكديگر ميپندارد.
اين هوش نه فقط در حل مسائل پيچيده كه در حل پيچيدهترين مسائل ارزشي و معنايي كه حتي قويترين نرمافزارهاي موجود قادر بهحل آن نيستند، قابل استفاده است. براي شناخت بيشتر چنين هوشي و بهرهبرداري و استفاده هرچه بيشتر از آن در حل مسائل فردي، گروهي و سازماني، نياز به شناخت ساختار تشكيلدهنده و مؤلفههاي آن است تا با شناخت هرچه بيشتر آن بتوانيم راههاي عمليتر و كاربرديتر آنرا در حل مسائل پيچيده بيابيم. هدف از نگارش اين مقاله آگاهيبخشي و تغيير نگرش مديران درخصوص هوش معنوي است. بر اين اساس با استفاده از روش جمعآوري اطلاعات كتابخانهاي، پژوهش حاضر به بررسي شناسايي و سنجش مؤلفههاي هوش معنوي در سازمان ميپردازد.
عوامل هفتگانه هوش از ديدگاه ترستون عبارتند از درك كلامي، توانايي عددي، استدلال، سرعت ادراك، توانايي عددي، سيالي واژگاني (بيان سليس)، حافظهي تداعي و تجسم فضايي. بيشتر روانشناسان و نظريهپردازان هوش به جز اسپيرمن اساسا به وجود چيزي به نام «هوش عمومي» اعتقاد نداشتند. اسپيرمن كه نظريه دو عاملي هوش را ارائه كرد و در نظريهاش روي وجود عاملي به نام هوش عمومي تأكيد زيادي داشت و معتقد بود هوش از تركيب هوش عمومي و هوش اختصاصي تشكيل شده است. او همچنين معتقد بود هوش مجموعهاي از چندين مهارت است و محيط در شكلگيري آنها تأثير زيادي دارد.
ديدگاهها و نظريات عاملي را مجموعهاي از چند توانايي ذهني كه تا حدودي مستقل از يكديگرند ميپندارند. نظريهپردازان اين رويكرد مانند اسپيرمن و ترستون معتقد بودند دو عامل يا چند عامل سبب موفقيت افراد در زمينهاي خاص ميشود. عدهاي از رواشناسان معتقدند هوش شامل يك عامل كلي است كه در همه افراد وجود دارد و تعيينكنندهي نوع رفتاري است كه افراد براي حل مشكلاتشان در موقعيتهاي متفاوت از خود نشان ميدهند.